گاهی اوقات به بچهها میگفت که مستقیم به چشمه خورشید نگاه کنند؛ آن هم خورشید سرزمین کویر! اگاهم که به صورت طبیعی وقتی آدمی به یک چشمه نور خیره میشود، چشمانش را میبندد؛ اما خورشید هم کار خود را میکنند و ممکن بود چشمان آن طفلهای معصوم را کور کند. ممکن بود پلکهای لطیف و کودکانه آنها را بسوزاند.
اگر بخواهیم خوشبینانه درباره این معلم قضاوت کنیم، باید بگوییم احمق بود؛ بیتجربه بود و نمیدانست نتیجه این کارش شاید کور شدن بچههای مردم باشد. حتی میتوانیم بگوییم که اصولا از یک معلم زیر بیست سالِ «سپاه دانشی» چه توقعی باید داشت؟ اما نکته این است که اگر کار این معلم از روی شرارت یا دنائت هم بود، باز نتیجهاش کور شدن بچههای مردم بود. این مثل بدان آوردم که بگویم: «گاهی شرارت و حماقت نتایج یکسانی را به بار میآورد». با این تفاوت که گناه انسان شرور بر گردن خود اوست؛ اما گناه فرد احمق بر گردن کسانی است که مسئولیتی را به شخص احمق میسپارند.
روشنتر بگویم: «اگر بچههای ولایت ما با خیره شدن در خورشید نابینا میشدند، تاوانش را باید مسئولانی پرداخت میکردند که شغل شریف و مهم معلمی را به سپرده بودند به یک جوان که چه عرض کنم، به نوجوانی بیتجربه که دور از فنون و علوم معلمی بود. میدانم که آدمیان در هر موقعیت یا مسئولیتی اختیاراتی دارند و در مقابل اختیاراتشان باید پاسخگوی خلقالله باشند؛ اما آقای وزیر! تاوان کار اشتباه معاون احمق تو بر گردن شخص توست! آقای معاون وزیر! تاوان کار احمقانة مدیر کلّت به عهده توست! و آقای مدیر کل! کارشناس ناتوان و ناواردت هر اشتباهی که میکند، انگار تو آن را انجام دادهای؛ به ویژه اگر در مقابل اشتباه زیر دست خود هیچ واکنشی نشان ندهی و تنبیهی مناسب آن اشتباه برایش در نظر نگیری...
سید اکبر میرجعفری- شاعر و پژوهشگر ادبیات
نظر شما